سلام بر تو اى راستگوى تصدیق شده در گفتار و کردار
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا صادِقاً مُصَدَّقاً فِى الْقَوْلِ وَ الْفِعْلِ
امام صادق علیه السلام در آخرین لحظات حیات گهربارش دستور داد تمام خانواده و نزدیکان گِرد بالینش جمع شوند. سپس به ایشان فرمود: «شفاعت ما به کسی که نماز را کوچک شمارد، نمی رسد».
26514 نمایش
| در تاریخ : 1403/2/12
| در موضوع : رویداد هفته
امام جعفر صادق علیه السلام در اوایل نیمه دوم ربیع الاول سال 83 به دنیا آمد و در سال 148 هجری در 65 سالگی چشم از جهان فروبست. ایشان نزدیک به پنجاه سال از عمر پربرکتش را در دوره امویان و نزدیک به پانزده سال را در عهد عباسیان گذراند. در آن دوره، آشوب ها و ستم های بنی امیه و دورویی های بنی عباس را از نزدیک لمس کرد، ولی در این دوران دشوار، فروغ امید را در دل های مسلمانان تابانید و نور ایمان را در قلب ها زنده نگاه داشت و همراه با شاگردان و اصحاب خویش، راه پیامبر و اهل بیت علیهم السلام را ادامه داد. امام صادق علیه السلام در اوضاع پر فتنه آن روزگار، بیش از هر چیز، مصلحت دید چراغ علم و معرفت را برافروزد و به ترویج سنت پیامبر بپردازد.
معجزه هایی از زندگی پیشوای ششم
سوء قصد نافرجام
شبی منصور عباسی، وزیرش را خواند و گفت: جعفر صادق را نزد من بیاور تا او را بکشم. وزیر می گوید: رفتم و امام صادق علیه السلام را در حال نماز دیدم. پس از پایان نماز، با حضرت نزد منصور آمدیم. منصور به نوکرانش دستور داده بود هرگاه دیدید من کلاه از سر برداشتم، جعفر بن محمد را بکشید. وقتی ما وارد شدیم، منصور تا دم در به استقبال امام صادق7 آمد. سپس حضرت را در بالای مجلس نشاند و خود روبه روی ایشان، دست به سینه خم شد و گفت: ای پسر پیامبر! حاجت خود را از من بخواه. حضرت فرمود: «حاجت من این است که از من دست برداری و مرا به اختیار خودم بگذاری که من به عبادت با خدایم بپردازم.» منصور گفت: خواست تو برآورده است. سپس حضرتبرگشت و منصور در هراس عجیبی بود و سپس به خواب رفت. وقتی بیدار شد، پرسیدم: چه اتفاقی افتاد؟ گفت: وقتی جعفر صادق به خانه ام وارد شد، اژدهای بزرگی دیدم که دهان باز کرده بود و یک طرف دهانش بر پایین تخت و طرف دیگرش بر بالای آن بود و می گفت: اگر آزاری به او برسانی، تو را همراه تختت می بلعم.
استجابت نفرین
زمانی که منصور عباسی به حج رفت، کسی از امام صادق علیه السلام نزد وی بدگویی کرد. منصور، حضرت را خواست. امام به آن مرد گفت: آیا سوگند می خوری؟ گفت آری و به خدا سوگند خورد که آنچه گفته راست است. امام صادق علیه السلام به منصور فرمود: او باید آن گونه که من می گویم، سوگند یاد کند. سپس فرمود بگو: اگر آنچه در مورد جعفر بن محمد صادق گفتم که چنین کاری انجام داد راست نباشد، از ذمه حول و قوّت خدا خارج شده ام و به حول و قوّت خود پناه برده ام. مرد از تکرار سوگند خودداری کرد، ولی سرانجام پذیرفت. هنوز سخنش تمام نشده بود که همان جا روح ناپاکش به دوزخ رفت.
میوه دادن درخت خشکیده
گروهی نقل کرده اند در راه مکه همراه امام صادق علیه السلام بودیم و زیر نخل خشکیده ای منزل کردیم. حضرت لب هایش حرکت می کرد و دعایی می خواند که ما متوجه نمی شدیم. سپس امام به نخل توجه کرد و فرمود: «ای درخت! از آنچه خدا در تو نهاده است، بر ما اطعام کن.» سپس از دعای حضرت، نخل خشکیده، سبز و پرخرما شد. سپس حضرت ما را دعوت کرد و فرمود: «به نام خدا از آن بخورید» و ما از خرمایی خوردیم که در عمرمان مانند آن نخورده بودیم. آنجا عربی بود که گفت: این سِحر است. حضرت فرمود: «ما وارث پیامبران هستیم. دعا می کنیم و خدا دعای ما را مستجاب می کند. اگر بخواهی و دعا کنم، تو مسخ می شوی.» مرد عرب که به اعجاز امام باور نداشت با تمسخر گفت: آن را از خدا بخواه. حضرت دعا کرد و مرد عرب به سگ تبدیل شد. پس چون با آن حال نزد خانواده اش رفت، او را زدند و از خود راندند. پس آن سگ به سوی حضرت برگشت، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود. حضرت هم بر او رحم آورد و دعا کرد و آن مرد به حال اول بازگشت.
درس هایی آموزنده از زندگی صادق آل محمد صلی الله علیه و آله
حل اختلاف
مردی با یکی از بستگان خود بر سر میراثی اختلاف داشت و کارشان به جدال کشید. مُفَضَّل از یاران امام صادق علیه السلام که از آنجا می گذشت، متوجه درگیری شد و آن دو را به خانه خود برد و با دادن چهارصد درهم، میان آن دو مصالحه برقرار کرد و درهم ها را خودش پرداخت و اختلاف حل شد. آن گاه به آنان گفت: بدانید پولی که برای حل اختلافتان پرداختم، از آنِ خودم نبود و از اموال امام صادق علیه السلام بود. آن حضرت به من فرمان داده است هر جا دو نفر از شیعیان اختلاف داشتند، با مال آن بزرگوار بین آنها صلح برقرار کنم.
رفتار با فقیر شاکر
یکی از یاران امام صادق علیه السلام گوید: در منا نزد حضرت مشغول خوردن انگور بودیم که فقیری آمد و از امام درخواست کمک کرد. امام خوشه ای انگور به او داد، ولی او نپذیرفت و گفت: اگر پول هست، بدهید. امام فرمود: خدا برایت برساند. فقیر رفت و برگشت همان خوشه انگور را خواست، ولی امام فرمود: خدا برایت برساند و چیزی به او نداد.
فقیر دیگری آمد. امام سه حبه انگور به او داد. او گرفت و گفت: سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است و مرا روزی داد. امام هر دو دست را پر از انگور کرد و به او داد. فقیر گرفت و گفت: سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است. امام فرمود: بایست و از غلام خود پرسید: چه قدر پول همراه داری؟ گویا بیست درهم داشت. آنها را نیز به فقیر داد. او گفت: سپاس خدای را. خداوندا! این نعمت از توست. تو یکتایی و شریکی برای تو نیست. امام فرمود: بمان و پیراهنی به او داد و فرمود: بپوش. سائل پیراهن را پوشید و گفت: سپاس خدای را که به من لباس داد و مرا پوشانید و به امام رو کرد و گفت: خدا به تو جزای خیر دهد. به نظر می آمد اگر این بار هم امام را دعا نمی کرد و فقط به شکر و سپاس خدا می پرداخت، حضرت باز به او عطا می کرد.
تسلیم در برابر خدا
یکی از یاران امام صادق علیه السلام می گوید: برای عیادت از فرزند بیمار امام، به منزل ایشان رفته بودم. حضرت را جلو منزل دیدار کردم که افسرده و محزون بود. حالِ کودک را جویا شدم، فرمود: «به خدا سوگند، او رفتنی است.» آن گاه داخل منزل شد و پس از مدتی بیرون آمد، در حالی که اندوهش تسکین یافته بود. من امیدوار و خوش حال شدم و گمان کردم بیمار، بهبود یافته است. بار دیگر از حال کودک پرسیدم. فرمود: از دنیا رفت. با شگفتی گفتم: فدایت شوم هنگامی که زنده بود، غمگین و افسرده بودید و اینک که فوت کرده است، اندوهگین نیستید؟ فرمود: «ما خاندانی هستیم که پیش از مصیبت اظهار نگرانی می کنیم، ولی چون قضای الهی وقوع یابد، راضی به رضای خدا و تسلیم امر او هستیم».
فضیلت میهمان
محمد بن قیس می گوید: روزی در حضور امام صادق علیه السلام ، نام گروهی از مسلمانان به میان آمد و من گفتم: سوگند به خدا، من شب ها شام نمی خورم، مگر آنکه دو یا سه نفر از این افراد با من باشند و در خانه من غذا بخورند.
امام صادق علیه السلام به من خطاب کرد و فرمود: فضیلت آنها بر تو بیشتر از فضیلتی است که تو بر آنها داری. اظهار داشتم: فدایت شوم، چنین چیزی چه طور ممکن است؟ در حالی که من و خانواده ام خدمت گزار و میزبان آنها هستیم و من از مال خودم به آنها غذا می دهم و پذیرایی و انفاق می کنم.
حضرت صادق علیه السلام فرمود: «چون هنگامی که آنها بر تو وارد می شوند، از سوی خداوند همراه با رزق و روزی فراوان میهمان تو می گردند و زمانی که خواستند بیرون بروند، برای تو رحمت و آمرزش به جا می گذارند».
استجابت دعا
روزی حَمّاد بن عیسی به حضور مبارک امام صادق علیه السلام وارد شد و از آن حضرت خواست برایش دعا کند که خداوند چندین مرتبه سفر حج، باغی مناسب و سرسبز، خانه ای وسیع، همسری خوش نام و از خانواده ای خوب و فرزندانی نیکوکار روزی او گرداند. امام صادق علیه السلام چنین دعا فرمود: «خداوندا! پنجاه سفر حج، باغی مناسب، خانه ای نیک، همسری خوب و از خانواده ای بزرگوار و فرزندانی نیکوکار و فهیم روزیِ حمّاد بن عیسی گردان».
یکی از دوستان حمّاد که در آن مجلس حضور داشت، می گوید: سال ها بعد به شهر بصره رفتم و میهمان حمّاد بن عیسی شدم. حمّاد گفت: آیا به یاد می آوری آن روزی را که امام جعفر صادق علیه السلام برای من دعا کرد؟ گفتم: بلی. گفت: من تاکنون 48 مرتبه حج انجام داده ام و این خانه ای را که می بینی، در شهر بصره نظیر ندارد. نیز باغی دارم که از هر نظر بهترین باغ هاست. همسری پاک و نجیب دارم که از محترم ترین خانواده هاست و این هم فرزندانم هستند و همه اینها از برکت دعای امام جعفر صادق علیه السلام است.
کوشش برای معیشت
هرگاه امام جعفر صادق علیه السلام در باغستان و مزرعه، بیل در دست می گرفت و مشغول کشاورزی و کارگری می شد، دوستان ایشان می گفتند: یابن رسول اللّه ! چرا در این موقعیت، خود را به زحمت انداخته اید؟ اجازه دهید ما کار کنیم و شما استراحت کنید. حضرت در پاسخ می فرمود: «مرا به حال خود واگذارید. من علاقه مندم که خداوند مرا در حالتی مشاهده کند که با دست خود زحمت می کشم و کار می کنم و جسم خود را برای به دست آوردن روزی حلال به زحمت و مشقت انداخته ام».
خدمت به پدر و مادر
شخصی نزد امام جعفر صادق علیه السلام آمد و گفت: یابن رسول اللّه ! پدرم پیر و ضعیف شده است، به طوری که همانند بچه کوچک، باید در خدمت او باشم. حضرت فرمود: «چنانچه توان داشته باشی، باید این کار را ادامه دهی. باید با کمال ملاطفت و مهربانی برایش لقمه بگیری و در دهانش بگذاری. انجام این امور، در فردای قیامت، راه ورود به بهشت را برایت آسان می گرداند».
تعداد انبیای الهی
صَفوان جمّال حکایت می کند: روزی خدمت امام صادق علیه السلام بودم که فرمود: «ای صفوان! آیا تعداد سفیران و پیامبرانی را که خداوند متعالی برای هدایت بندگان مبعوث کرده است، می دانی؟» عرض کردم: خیر، نمی دانم. امام صادق علیه السلام فرمود: «خداوند یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر برانگیخت و به همان تعداد نیز وصی و جانشین منصوب کرده که تمامی آنها اهل صدق حدیث و ادای امانت و زاهد در امور دنیا بوده اند.» سپس حضرت فرمود: «خداوند، پیامبری بهتر و بافضیلت تر از حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله بر روی زمین نفرستاده است».
او را جعفر نام نهادند و در این نام گذاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله که بیش از هفتاد سال پیش از تولد آن بزرگ فرموده بود «فرزندی که کلمه حق و زبان صدق و راستین اسلام است، خواهد آمد» الهام گرفتند.
پدر بزرگوارش 26 ساله بود که او چشم به جهان گشود و دوازده سال از عمر شریفش را کنار جدّش امام سجاد علیه السلام و نوزده سال را همراه با پدر گذراند.
دوره امامت آن بزرگوار 34 سال بود که هیجده سال در زمان امویان و شانزده سال با اوایل حکومت عباسی هم زمان بوده است. در یک دسته بندی اجمالی، دوران زندگی آن حضرت را می توان به سه بخش کلی تقسیم کرد:
الف) همراهی با امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام که تقریباً نیمی از عمر پربرکت ایشان در این دوره است و خوشه چین خرمن علم و تقوای بی بدیل این دو بزرگوار بود.
ب) دوره دوم، 26 ساله است، از سال 114 تا 140 هجری که ایجاد مکتب جعفری و تربیت بیش از چهار هزار دانشمند در آن صورت پذیرفت.
ج) فشار و اختناق حکومت منصور عباسی که هشت سال واپسین زندگی آن بزرگوار را دربرمی گیرد.
یکی از پرفراز و نشیب ترین دوران تاریخ اسلام را می توان عصر امام صادق علیه السلام دانست؛ چرا که انقلاب های پیاپی و خون خواهی امام حسین علیه السلام از یک سو و برخورد مکتب ها و ایدئولوژی های گوناگون در کشورهای فتح شده که می توان آن را آغاز عصر تضاد افکار نامید از سویی دیگر، قدر مشترک چند دهه متلاطم شمرده می شود که چند برگ از کتاب تاریخ را پُر کرده است.
تزلزل امویان، قدرت رو به فزونی بنی عباس، ادعای خون خواهی خاندان رسول صلی الله علیه و آله و سه سال و اندی کوشش، سیه جامگان عباسی را به مسند قدرت رساند. با این حال، طولی نکشید که اینان نیز شیوه پیشینیان خود را پیش گرفتند و حتی در ظلم و جنایت از آنها هم گوی سبقت ربودند تا جایی که همگی یاران امام، جزو فهرست مرگ قرار گرفتند... و خفقان آغاز شد.
ـ مدینه در سوگ تو گریست و فوج فوج مردم سوگوار، رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله را به یاد آوردند.
ـ سیل اشک از دیدگان جاری بود و شهادت تو غمی سنگین.
ـ ای صادق آل پیامبر! چهره فروزان اهل بیت بودی و وارث علوم رسالت.
ـ ای خورشید دانش! سال های سیاه سلطه امویان و ابرهای تیره عباسی به خورشید تو روشن و نورانی گشت و نهال اسلام رشد و نموی دوباره یافت.
ـ کدام معلمی را می توان نام برد که به اندازه وسعش از چشمه دانش تو سیراب نشده باشد.
ـ کدام حوزه است که شاگردی تو بر سر دَرِ آن نقش نبسته باشد.
ـ کدام فقیه است که خوشه چین خرمن معرفت تو نیست.
السلام علیک یا جعفرَ بن محمد الصادق علیه السلام
با توجه به فرصت مناسب سیاسی که به وجود آمده بود و با ملاحظه نیازمندی های شدید جامعه و آمادگی زمینه اجتماعی، امام صادق علیه السلام دنباله نهضت علمی و فرهنگی پدر بزرگوارش، باقرالعلوم علیه السلام را پی گرفت و حوزه وسیع علمی و دانشگاه بزرگ اسلامی را در مدینه پایه گذاری کرد. ایشان مسجد رسول اکرم صلی الله علیه و آله را محل تدریس خویش قرار داد و از همه علوم و فنون و رشته های گوناگون عقلی و نقلی در این مَدرس یافت می شد. برجستگانی چون هشام بن حَکَم، محمد بن مسلم، اَبان، زُرارة، مُفَضَّل و جابر بن حیان، از دانش آموختگان این مدرسه هستند.
«فاصله»
آورده اند در شام، روزی جمع بسیاری در میدان شهر گرد هم آمدند. امام که با فرزند برومندش از خانه هشام بیرون می آمد، فرمود: اینها کیستند؟ گفتند: کشیش های مسیحی هستند که هر سال در چنین روزی اینجا اجتماع می کنند و با هم به زیارت راهب بزرگ که معبد او بالای این کوه قرار دارد، می روند و از او پرسش می کنند. امام با پارچه ای سر خود را پوشاند و نزد آنها رفت. راهب چنان پیر بود که ابروان سفیدش به روی چشمانش افتاده بود. با حریر زرد ابروان خود را به پیشانی بست و چشمانش را به حرکت درآورد و رو به امام نگاه کرد و گفت: تو از ما هستی یا از امت اسلام؟ امام فرمودند: از امت اسلام. راهب گفت: از علمای اسلام هستی یا از بی سوادهای آنها؟ امام فرمود: از بی سوادها نیستم. راهب گفت: من بپرسم یا تو؟ امام فرمود: تو.
راهب رو به مسیحیان کرد و گفت: عجب است که مردی از امت محمد، این جرئت را دارد که به من می گوید تو بپرس و این گونه شروع کرد: به من بگو آن ساعتی که نه از شب است و نه از روز، چه ساعتی است؟ و اگر نه از شب است و نه از روز پس چیست؟ امام فرمود: بین طلوع فجر و طلوع خورشید است و آن ساعت، از ساعت های بهشتی است که بیماران در آن شفا می یابند و دردها آرام می گیرد.
راهب گفت: اینکه می گویند اهل بهشت می خورند و می آشامند، ولی مدفوع و ادرار ندارند، آیا نظیری در دنیا دارد؟ امام فرمود: مانند طفل در رحم مادر.
دوباره راهب پرسید: می گویند در بهشت از میوه ها و غذاها می خورند، ولی چیزی از آنها کم نمی شود، نظیرش در دنیا چیست؟ امام علیه السلام فرمودند: مانند چراغ است که اگر هزاران چراغ از او روشن کنند، از نورش کم نمی شود.
در این هنگام، راهب از جای برخاست و گفت: شخصی داناتر از من آورده اید تا مرا رسوا کنید؟ به خدا تا این مرد در شام است، با شما سخن نخواهم گفت، هرچه می خواهید از او بپرسید و شب هنگام نزد امام آمد و مسلمان شد.
امام را شهید کردند و چراغی را که روشنگر دنیای اسلام بود، بی فروغ ساختند. منصور او را کشت و در عین حال می گفت مثل جعفر بن محمد کجا پیدا می شود؟ و فریب کارانه در عین شادمانی، ابراز تأسف می کرد.
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّل ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِک.
او را در لباس احرام و پارچه ای که یادگار جدش زین العابدین علیه السلام بود، پیچیدند. مراسم تشییع بی مانندی برای او انجام شد و پیکرش نه به روی شانه ها، بلکه روی قلب ها راه می پیمود.
آن بزرگ را نیز چون پدران پاکش در بقیع و کنار امام حسن مجتبی علیه السلام و دیگر بزرگان بقیع به خاک سپردند. مزار او تا سال 1344 هجری، مرکز توسل و زیارت بود که در این سال، وهابی ها آن را ویران ساختند.
امام صادق علیه السلام در آخرین لحظات حیات گهربارش دستور داد تمام خانواده و نزدیکان گِرد بالینش جمع شوند. سپس به ایشان فرمود: «شفاعت ما به کسی که نماز را کوچک شمارد، نمی رسد».
پس از شهادت آن بزرگوار، امام کاظم علیه السلام دستور داد چراغ اتاقی که پدرش در آن می زیست، همچنان روشن نگاه داشته شود و این چراغ تا احضار امام کاظم علیه السلام به عراق روشن بود؛ همان گونه که امام صادق علیه السلام ، چراغ اتاق پدر را روشن نگاه داشتند.
بگذار زیر پای تو نقاشی ام کنند در دومین هجای تو نقاشی ام کنند مثل کبوتران شب جمعه حرم بگذار در هوای تو نقاشی ام کنند
برچسب ها :
امام جعفر صادق علیه السلام در اوایل نیمه دوم ربیع الاول سال 83 به دنیا آمد و در سال 148 هجری در 65 سالگی چشم از جهان فروبست. ایشان نزدیک به پنجاه سال از عمر پربرکتش را در دوره امویان و نزدیک به پانزده سال را در عهد عباسیان گذراند. در آن دوره، آشوب ها و ستم های بنی امیه و دورویی های بنی عباس را از نزدیک لمس کرد، ولی در این دوران دشوار، فروغ امید را در دل های مسلمانان تابانید و نور ایمان را در قلب ها زنده نگاه داشت و همراه با شاگردان و اصحاب خویش، راه پیامبر و اهل بیت علیهم السلام را ادامه داد. امام صادق علیه السلام در اوضاع پر فتنه آن روزگار، بیش از هر چیز، مصلحت دید چراغ علم و معرفت را برافروزد و به ترویج سنت پیامبر بپردازد.
معجزه هایی از زندگی پیشوای ششم
سوء قصد نافرجام
شبی منصور عباسی، وزیرش را خواند و گفت: جعفر صادق را نزد من بیاور تا او را بکشم. وزیر می گوید: رفتم و امام صادق علیه السلام را در حال نماز دیدم. پس از پایان نماز، با حضرت نزد منصور آمدیم. منصور به نوکرانش دستور داده بود هرگاه دیدید من کلاه از سر برداشتم، جعفر بن محمد را بکشید. وقتی ما وارد شدیم، منصور تا دم در به استقبال امام صادق7 آمد. سپس حضرت را در بالای مجلس نشاند و خود روبه روی ایشان، دست به سینه خم شد و گفت: ای پسر پیامبر! حاجت خود را از من بخواه. حضرت فرمود: «حاجت من این است که از من دست برداری و مرا به اختیار خودم بگذاری که من به عبادت با خدایم بپردازم.» منصور گفت: خواست تو برآورده است. سپس حضرتبرگشت و منصور در هراس عجیبی بود و سپس به خواب رفت. وقتی بیدار شد، پرسیدم: چه اتفاقی افتاد؟ گفت: وقتی جعفر صادق به خانه ام وارد شد، اژدهای بزرگی دیدم که دهان باز کرده بود و یک طرف دهانش بر پایین تخت و طرف دیگرش بر بالای آن بود و می گفت: اگر آزاری به او برسانی، تو را همراه تختت می بلعم.
استجابت نفرین
زمانی که منصور عباسی به حج رفت، کسی از امام صادق علیه السلام نزد وی بدگویی کرد. منصور، حضرت را خواست. امام به آن مرد گفت: آیا سوگند می خوری؟ گفت آری و به خدا سوگند خورد که آنچه گفته راست است. امام صادق علیه السلام به منصور فرمود: او باید آن گونه که من می گویم، سوگند یاد کند. سپس فرمود بگو: اگر آنچه در مورد جعفر بن محمد صادق گفتم که چنین کاری انجام داد راست نباشد، از ذمه حول و قوّت خدا خارج شده ام و به حول و قوّت خود پناه برده ام. مرد از تکرار سوگند خودداری کرد، ولی سرانجام پذیرفت. هنوز سخنش تمام نشده بود که همان جا روح ناپاکش به دوزخ رفت.
میوه دادن درخت خشکیده
گروهی نقل کرده اند در راه مکه همراه امام صادق علیه السلام بودیم و زیر نخل خشکیده ای منزل کردیم. حضرت لب هایش حرکت می کرد و دعایی می خواند که ما متوجه نمی شدیم. سپس امام به نخل توجه کرد و فرمود: «ای درخت! از آنچه خدا در تو نهاده است، بر ما اطعام کن.» سپس از دعای حضرت، نخل خشکیده، سبز و پرخرما شد. سپس حضرت ما را دعوت کرد و فرمود: «به نام خدا از آن بخورید» و ما از خرمایی خوردیم که در عمرمان مانند آن نخورده بودیم. آنجا عربی بود که گفت: این سِحر است. حضرت فرمود: «ما وارث پیامبران هستیم. دعا می کنیم و خدا دعای ما را مستجاب می کند. اگر بخواهی و دعا کنم، تو مسخ می شوی.» مرد عرب که به اعجاز امام باور نداشت با تمسخر گفت: آن را از خدا بخواه. حضرت دعا کرد و مرد عرب به سگ تبدیل شد. پس چون با آن حال نزد خانواده اش رفت، او را زدند و از خود راندند. پس آن سگ به سوی حضرت برگشت، در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود. حضرت هم بر او رحم آورد و دعا کرد و آن مرد به حال اول بازگشت.
درس هایی آموزنده از زندگی صادق آل محمد صلی الله علیه و آله
حل اختلاف
مردی با یکی از بستگان خود بر سر میراثی اختلاف داشت و کارشان به جدال کشید. مُفَضَّل از یاران امام صادق علیه السلام که از آنجا می گذشت، متوجه درگیری شد و آن دو را به خانه خود برد و با دادن چهارصد درهم، میان آن دو مصالحه برقرار کرد و درهم ها را خودش پرداخت و اختلاف حل شد. آن گاه به آنان گفت: بدانید پولی که برای حل اختلافتان پرداختم، از آنِ خودم نبود و از اموال امام صادق علیه السلام بود. آن حضرت به من فرمان داده است هر جا دو نفر از شیعیان اختلاف داشتند، با مال آن بزرگوار بین آنها صلح برقرار کنم.
رفتار با فقیر شاکر
یکی از یاران امام صادق علیه السلام گوید: در منا نزد حضرت مشغول خوردن انگور بودیم که فقیری آمد و از امام درخواست کمک کرد. امام خوشه ای انگور به او داد، ولی او نپذیرفت و گفت: اگر پول هست، بدهید. امام فرمود: خدا برایت برساند. فقیر رفت و برگشت همان خوشه انگور را خواست، ولی امام فرمود: خدا برایت برساند و چیزی به او نداد.
فقیر دیگری آمد. امام سه حبه انگور به او داد. او گرفت و گفت: سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است و مرا روزی داد. امام هر دو دست را پر از انگور کرد و به او داد. فقیر گرفت و گفت: سپاس خدای را که پروردگار جهانیان است. امام فرمود: بایست و از غلام خود پرسید: چه قدر پول همراه داری؟ گویا بیست درهم داشت. آنها را نیز به فقیر داد. او گفت: سپاس خدای را. خداوندا! این نعمت از توست. تو یکتایی و شریکی برای تو نیست. امام فرمود: بمان و پیراهنی به او داد و فرمود: بپوش. سائل پیراهن را پوشید و گفت: سپاس خدای را که به من لباس داد و مرا پوشانید و به امام رو کرد و گفت: خدا به تو جزای خیر دهد. به نظر می آمد اگر این بار هم امام را دعا نمی کرد و فقط به شکر و سپاس خدا می پرداخت، حضرت باز به او عطا می کرد.
تسلیم در برابر خدا
یکی از یاران امام صادق علیه السلام می گوید: برای عیادت از فرزند بیمار امام، به منزل ایشان رفته بودم. حضرت را جلو منزل دیدار کردم که افسرده و محزون بود. حالِ کودک را جویا شدم، فرمود: «به خدا سوگند، او رفتنی است.» آن گاه داخل منزل شد و پس از مدتی بیرون آمد، در حالی که اندوهش تسکین یافته بود. من امیدوار و خوش حال شدم و گمان کردم بیمار، بهبود یافته است. بار دیگر از حال کودک پرسیدم. فرمود: از دنیا رفت. با شگفتی گفتم: فدایت شوم هنگامی که زنده بود، غمگین و افسرده بودید و اینک که فوت کرده است، اندوهگین نیستید؟ فرمود: «ما خاندانی هستیم که پیش از مصیبت اظهار نگرانی می کنیم، ولی چون قضای الهی وقوع یابد، راضی به رضای خدا و تسلیم امر او هستیم».
فضیلت میهمان
محمد بن قیس می گوید: روزی در حضور امام صادق علیه السلام ، نام گروهی از مسلمانان به میان آمد و من گفتم: سوگند به خدا، من شب ها شام نمی خورم، مگر آنکه دو یا سه نفر از این افراد با من باشند و در خانه من غذا بخورند.
امام صادق علیه السلام به من خطاب کرد و فرمود: فضیلت آنها بر تو بیشتر از فضیلتی است که تو بر آنها داری. اظهار داشتم: فدایت شوم، چنین چیزی چه طور ممکن است؟ در حالی که من و خانواده ام خدمت گزار و میزبان آنها هستیم و من از مال خودم به آنها غذا می دهم و پذیرایی و انفاق می کنم.
حضرت صادق علیه السلام فرمود: «چون هنگامی که آنها بر تو وارد می شوند، از سوی خداوند همراه با رزق و روزی فراوان میهمان تو می گردند و زمانی که خواستند بیرون بروند، برای تو رحمت و آمرزش به جا می گذارند».
استجابت دعا
روزی حَمّاد بن عیسی به حضور مبارک امام صادق علیه السلام وارد شد و از آن حضرت خواست برایش دعا کند که خداوند چندین مرتبه سفر حج، باغی مناسب و سرسبز، خانه ای وسیع، همسری خوش نام و از خانواده ای خوب و فرزندانی نیکوکار روزی او گرداند. امام صادق علیه السلام چنین دعا فرمود: «خداوندا! پنجاه سفر حج، باغی مناسب، خانه ای نیک، همسری خوب و از خانواده ای بزرگوار و فرزندانی نیکوکار و فهیم روزیِ حمّاد بن عیسی گردان».
یکی از دوستان حمّاد که در آن مجلس حضور داشت، می گوید: سال ها بعد به شهر بصره رفتم و میهمان حمّاد بن عیسی شدم. حمّاد گفت: آیا به یاد می آوری آن روزی را که امام جعفر صادق علیه السلام برای من دعا کرد؟ گفتم: بلی. گفت: من تاکنون 48 مرتبه حج انجام داده ام و این خانه ای را که می بینی، در شهر بصره نظیر ندارد. نیز باغی دارم که از هر نظر بهترین باغ هاست. همسری پاک و نجیب دارم که از محترم ترین خانواده هاست و این هم فرزندانم هستند و همه اینها از برکت دعای امام جعفر صادق علیه السلام است.
کوشش برای معیشت
هرگاه امام جعفر صادق علیه السلام در باغستان و مزرعه، بیل در دست می گرفت و مشغول کشاورزی و کارگری می شد، دوستان ایشان می گفتند: یابن رسول اللّه ! چرا در این موقعیت، خود را به زحمت انداخته اید؟ اجازه دهید ما کار کنیم و شما استراحت کنید. حضرت در پاسخ می فرمود: «مرا به حال خود واگذارید. من علاقه مندم که خداوند مرا در حالتی مشاهده کند که با دست خود زحمت می کشم و کار می کنم و جسم خود را برای به دست آوردن روزی حلال به زحمت و مشقت انداخته ام».
خدمت به پدر و مادر
شخصی نزد امام جعفر صادق علیه السلام آمد و گفت: یابن رسول اللّه ! پدرم پیر و ضعیف شده است، به طوری که همانند بچه کوچک، باید در خدمت او باشم. حضرت فرمود: «چنانچه توان داشته باشی، باید این کار را ادامه دهی. باید با کمال ملاطفت و مهربانی برایش لقمه بگیری و در دهانش بگذاری. انجام این امور، در فردای قیامت، راه ورود به بهشت را برایت آسان می گرداند».
تعداد انبیای الهی
صَفوان جمّال حکایت می کند: روزی خدمت امام صادق علیه السلام بودم که فرمود: «ای صفوان! آیا تعداد سفیران و پیامبرانی را که خداوند متعالی برای هدایت بندگان مبعوث کرده است، می دانی؟» عرض کردم: خیر، نمی دانم. امام صادق علیه السلام فرمود: «خداوند یکصد و بیست و چهار هزار پیغمبر برانگیخت و به همان تعداد نیز وصی و جانشین منصوب کرده که تمامی آنها اهل صدق حدیث و ادای امانت و زاهد در امور دنیا بوده اند.» سپس حضرت فرمود: «خداوند، پیامبری بهتر و بافضیلت تر از حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه و آله بر روی زمین نفرستاده است».
او را جعفر نام نهادند و در این نام گذاری از رسول خدا صلی الله علیه و آله که بیش از هفتاد سال پیش از تولد آن بزرگ فرموده بود «فرزندی که کلمه حق و زبان صدق و راستین اسلام است، خواهد آمد» الهام گرفتند.
پدر بزرگوارش 26 ساله بود که او چشم به جهان گشود و دوازده سال از عمر شریفش را کنار جدّش امام سجاد علیه السلام و نوزده سال را همراه با پدر گذراند.
دوره امامت آن بزرگوار 34 سال بود که هیجده سال در زمان امویان و شانزده سال با اوایل حکومت عباسی هم زمان بوده است. در یک دسته بندی اجمالی، دوران زندگی آن حضرت را می توان به سه بخش کلی تقسیم کرد:
الف) همراهی با امام سجاد علیه السلام و امام باقر علیه السلام که تقریباً نیمی از عمر پربرکت ایشان در این دوره است و خوشه چین خرمن علم و تقوای بی بدیل این دو بزرگوار بود.
ب) دوره دوم، 26 ساله است، از سال 114 تا 140 هجری که ایجاد مکتب جعفری و تربیت بیش از چهار هزار دانشمند در آن صورت پذیرفت.
ج) فشار و اختناق حکومت منصور عباسی که هشت سال واپسین زندگی آن بزرگوار را دربرمی گیرد.
یکی از پرفراز و نشیب ترین دوران تاریخ اسلام را می توان عصر امام صادق علیه السلام دانست؛ چرا که انقلاب های پیاپی و خون خواهی امام حسین علیه السلام از یک سو و برخورد مکتب ها و ایدئولوژی های گوناگون در کشورهای فتح شده که می توان آن را آغاز عصر تضاد افکار نامید از سویی دیگر، قدر مشترک چند دهه متلاطم شمرده می شود که چند برگ از کتاب تاریخ را پُر کرده است.
تزلزل امویان، قدرت رو به فزونی بنی عباس، ادعای خون خواهی خاندان رسول صلی الله علیه و آله و سه سال و اندی کوشش، سیه جامگان عباسی را به مسند قدرت رساند. با این حال، طولی نکشید که اینان نیز شیوه پیشینیان خود را پیش گرفتند و حتی در ظلم و جنایت از آنها هم گوی سبقت ربودند تا جایی که همگی یاران امام، جزو فهرست مرگ قرار گرفتند... و خفقان آغاز شد.
ـ مدینه در سوگ تو گریست و فوج فوج مردم سوگوار، رحلت رسول خدا صلی الله علیه و آله را به یاد آوردند.
ـ سیل اشک از دیدگان جاری بود و شهادت تو غمی سنگین.
ـ ای صادق آل پیامبر! چهره فروزان اهل بیت بودی و وارث علوم رسالت.
ـ ای خورشید دانش! سال های سیاه سلطه امویان و ابرهای تیره عباسی به خورشید تو روشن و نورانی گشت و نهال اسلام رشد و نموی دوباره یافت.
ـ کدام معلمی را می توان نام برد که به اندازه وسعش از چشمه دانش تو سیراب نشده باشد.
ـ کدام حوزه است که شاگردی تو بر سر دَرِ آن نقش نبسته باشد.
ـ کدام فقیه است که خوشه چین خرمن معرفت تو نیست.
السلام علیک یا جعفرَ بن محمد الصادق علیه السلام
با توجه به فرصت مناسب سیاسی که به وجود آمده بود و با ملاحظه نیازمندی های شدید جامعه و آمادگی زمینه اجتماعی، امام صادق علیه السلام دنباله نهضت علمی و فرهنگی پدر بزرگوارش، باقرالعلوم علیه السلام را پی گرفت و حوزه وسیع علمی و دانشگاه بزرگ اسلامی را در مدینه پایه گذاری کرد. ایشان مسجد رسول اکرم صلی الله علیه و آله را محل تدریس خویش قرار داد و از همه علوم و فنون و رشته های گوناگون عقلی و نقلی در این مَدرس یافت می شد. برجستگانی چون هشام بن حَکَم، محمد بن مسلم، اَبان، زُرارة، مُفَضَّل و جابر بن حیان، از دانش آموختگان این مدرسه هستند.
«فاصله»
آورده اند در شام، روزی جمع بسیاری در میدان شهر گرد هم آمدند. امام که با فرزند برومندش از خانه هشام بیرون می آمد، فرمود: اینها کیستند؟ گفتند: کشیش های مسیحی هستند که هر سال در چنین روزی اینجا اجتماع می کنند و با هم به زیارت راهب بزرگ که معبد او بالای این کوه قرار دارد، می روند و از او پرسش می کنند. امام با پارچه ای سر خود را پوشاند و نزد آنها رفت. راهب چنان پیر بود که ابروان سفیدش به روی چشمانش افتاده بود. با حریر زرد ابروان خود را به پیشانی بست و چشمانش را به حرکت درآورد و رو به امام نگاه کرد و گفت: تو از ما هستی یا از امت اسلام؟ امام فرمودند: از امت اسلام. راهب گفت: از علمای اسلام هستی یا از بی سوادهای آنها؟ امام فرمود: از بی سوادها نیستم. راهب گفت: من بپرسم یا تو؟ امام فرمود: تو.
راهب رو به مسیحیان کرد و گفت: عجب است که مردی از امت محمد، این جرئت را دارد که به من می گوید تو بپرس و این گونه شروع کرد: به من بگو آن ساعتی که نه از شب است و نه از روز، چه ساعتی است؟ و اگر نه از شب است و نه از روز پس چیست؟ امام فرمود: بین طلوع فجر و طلوع خورشید است و آن ساعت، از ساعت های بهشتی است که بیماران در آن شفا می یابند و دردها آرام می گیرد.
راهب گفت: اینکه می گویند اهل بهشت می خورند و می آشامند، ولی مدفوع و ادرار ندارند، آیا نظیری در دنیا دارد؟ امام فرمود: مانند طفل در رحم مادر.
دوباره راهب پرسید: می گویند در بهشت از میوه ها و غذاها می خورند، ولی چیزی از آنها کم نمی شود، نظیرش در دنیا چیست؟ امام علیه السلام فرمودند: مانند چراغ است که اگر هزاران چراغ از او روشن کنند، از نورش کم نمی شود.
در این هنگام، راهب از جای برخاست و گفت: شخصی داناتر از من آورده اید تا مرا رسوا کنید؟ به خدا تا این مرد در شام است، با شما سخن نخواهم گفت، هرچه می خواهید از او بپرسید و شب هنگام نزد امام آمد و مسلمان شد.
امام را شهید کردند و چراغی را که روشنگر دنیای اسلام بود، بی فروغ ساختند. منصور او را کشت و در عین حال می گفت مثل جعفر بن محمد کجا پیدا می شود؟ و فریب کارانه در عین شادمانی، ابراز تأسف می کرد.
اَللّهُمَّ الْعَنْ اَوَّل ظالِمٍ ظَلَمَ حَقَّ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ آخِرَ تابِعٍ لَهُ عَلی ذلِک.
او را در لباس احرام و پارچه ای که یادگار جدش زین العابدین علیه السلام بود، پیچیدند. مراسم تشییع بی مانندی برای او انجام شد و پیکرش نه به روی شانه ها، بلکه روی قلب ها راه می پیمود.
آن بزرگ را نیز چون پدران پاکش در بقیع و کنار امام حسن مجتبی علیه السلام و دیگر بزرگان بقیع به خاک سپردند. مزار او تا سال 1344 هجری، مرکز توسل و زیارت بود که در این سال، وهابی ها آن را ویران ساختند.
امام صادق علیه السلام در آخرین لحظات حیات گهربارش دستور داد تمام خانواده و نزدیکان گِرد بالینش جمع شوند. سپس به ایشان فرمود: «شفاعت ما به کسی که نماز را کوچک شمارد، نمی رسد».
پس از شهادت آن بزرگوار، امام کاظم علیه السلام دستور داد چراغ اتاقی که پدرش در آن می زیست، همچنان روشن نگاه داشته شود و این چراغ تا احضار امام کاظم علیه السلام به عراق روشن بود؛ همان گونه که امام صادق علیه السلام ، چراغ اتاق پدر را روشن نگاه داشتند.
بگذار زیر پای تو نقاشی ام کنند | در دومین هجای تو نقاشی ام کنند |
مثل کبوتران شب جمعه حرم | بگذار در هوای تو نقاشی ام کنند |
نظرات